English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1480 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To swallow ones pride and request someone (to do something). U نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
benedictory U تقاضایی
precatory U تقاضایی
precative U تمنایی تقاضایی
to meet U [تقاضایی را] برآوردن
to meet a demand U تقاضایی را براوردن
to comply [with] U [تقاضایی را] برآوردن
to accommodate U [تقاضایی را] برآوردن
to decide on a motion U در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
enquiry U کد کنترل مخصوص که تقاضایی برای معرفی یا وضعیت یا داده یک وسیله است
precatory words U عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrances U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out U بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entranced U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
to let fly U انداختن تیرخالی کردن
launches U انداختن پرت کردن
spits U سوراخ کردن تف انداختن
hurtle U پرت کردن انداختن
hurtling U پرت کردن انداختن
hurtled U پرت کردن انداختن
launching U انداختن پرت کردن
to put by U دور انداختن رد کردن
spit U سوراخ کردن تف انداختن
hurtles U پرت کردن انداختن
slotting U انداختن چفت کردن
slots U انداختن چفت کردن
put U تعویض کردن انداختن
to set off U انداختن برابر کردن
putting U تعویض کردن انداختن
puts U تعویض کردن انداختن
launch U انداختن پرت کردن
slot U انداختن چفت کردن
launched U انداختن پرت کردن
toss U پرت کردن انداختن
lay aside U پس انداز کردن انداختن
tossing U پرت کردن انداختن
tosses U پرت کردن انداختن
tossed U پرت کردن انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
paralyze U از کار انداختن بیحس کردن
holler U فریاد کردن سروصداراه انداختن
turn on U بجریان انداختن روشن کردن
groove U خط انداختن شیار دار کردن
operated U اداره کردن راه انداختن
operate U اداره کردن راه انداختن
put over U بتاخیر انداختن از سرباز کردن
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
postponing U بتعویق انداختن موکول کردن
involve U گیر انداختن وارد کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
desolate U از ابادی انداختن مخروبه کردن
operates U اداره کردن راه انداختن
postpones U بتعویق انداختن موکول کردن
involving U گیر انداختن وارد کردن
hollering U فریاد کردن سروصداراه انداختن
drop in U اتفاقا دیدن کردن انداختن در
hollered U فریاد کردن سروصداراه انداختن
back U پشتی کردن پشت انداختن
engage U مجذوب کردن درهم انداختن
engages U مجذوب کردن درهم انداختن
retard U عقب انداختن اهسته کردن
throwin U در دنده انداختن تزریق کردن
retarding U عقب انداختن اهسته کردن
kidding U دست انداختن مسخره کردن
embrangle U گیر انداختن گرفتار کردن
prorogue U تعطیل کردن بتعویق انداختن
kid U دست انداختن مسخره کردن
prorogate U تعطیل کردن بتعویق انداختن
kidded U دست انداختن مسخره کردن
deface U ازشکل انداختن محو کردن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
defacing U ازشکل انداختن محو کردن
defaces U ازشکل انداختن محو کردن
retards U عقب انداختن اهسته کردن
backs U پشتی کردن پشت انداختن
defaced U ازشکل انداختن محو کردن
hollers U فریاد کردن سروصداراه انداختن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
mimic U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
catapult U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To tease someone. To pull someonelet. U کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
catapulting U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapults U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to put on airs U باد در خود انداختن خودنمایی کردن
runs U به کار انداختن روشن کردن موتور
tumult U اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
catapulted U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To cause confusion . To kick up a fuss (row). U شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
run U به کار انداختن روشن کردن موتور
to make sport of any one U کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
mimicked U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To becomeinsbordinate . U لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
mimicking U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teases U اذیت کردن کسی را دست انداختن
set up <idiom> U راه انداختن ،برپا کردن چیزی
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
mimics U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To fire a shot U تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
to reject something with a shrug [of the shoulders] U با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
teaze U اذیت کردن کسی را دست انداختن
nail U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teased U اذیت کردن کسی را دست انداختن
tangle U درهم گیر انداختن گوریده کردن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
nails U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tangles U درهم گیر انداختن گوریده کردن
tease U اذیت کردن کسی را دست انداختن
nailed U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
shunts U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunted U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
to start U روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
shunt U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
To kint ones eyebrows . To frown . U گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
tantalize U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switch U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalized U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
To take away someones living . U کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalizes U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
stakes U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down U پایین انداختن انداختن
demonetization U خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش
routinize U عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
billiard point U در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
ungear U از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
bottom U ته انداختن
bottoms U ته انداختن
jaculate U انداختن
launching U به اب انداختن
throws U انداختن
relegating U انداختن
stagger U از پا انداختن
spill U انداختن
hew U انداختن
hewed U انداختن
relegates U انداختن
string U زه انداختن به
benite U به شب انداختن
fling U انداختن
to fire off a postcard U انداختن
hewing U انداختن
let fall U انداختن
blobs U لک انداختن
flings U انداختن
lash vt U انداختن
launches U به اب انداختن
emplace U جا انداختن
ruts U خط انداختن
to hew down U انداختن
souse U انداختن
rut U خط انداختن
launch U به اب انداختن
launched U به اب انداختن
spills U انداختن
leave out U انداختن
hews U انداختن
spilling U انداختن
throwing U انداختن
throw U انداختن
to draw lots U انداختن
spilled U انداختن
line U خط انداختن در
lay away U انداختن
flinging U انداختن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com